نتایج جستجو برای عبارت :

خدایا، حرفت رو پس میگیری یا نه؟

احمد شاملو
زیبا ترین حرفت را بگوشکنجه پنهان سکوتت را آشکار کنو هراس مدار از آن که بگویندترانه بیهودگی نیستچرا که عشقحرفی بیهوده نیستحتی بگذارآفتاب نیز برنیایدبه خاطر فردای ما اگربر ماش منتی است؛چرا که عشق،خود فرداستخود همیشه استبیشترین عشق جهان را به سوی تو میاورماز معبر فریادها و حماسه هاچراکه هیچ چیز در کنارمناز تو عظیم تر نبوده استکه قلبتچون پروانه ییظریف و کوچک وعاشق استای معشوقی که سرشار از زنانگی هستیو به جنسیت خود غره ایبه خاطر
مثل بعضی از حرف هایش که برای من عجیب بود ،اون روز هم یهو سر کلاس گفت:
یعنی چی توی کانال ها و پست های اینستاییتان می نویسید، اگر شب جمعه هوایت نکنم،می میرم.خب توی دلتون و تنهایی هایتان این شعار را بگویید
نمی دانم ،شاید من بد برداشت کردم اما دلم میخواست بهش بگم:
گاهی وقت ها یک حرفی را می زنی و رد می شوی.حالا یا شعاره یا یک باور قلبی یا حتی اعتقادته.اون وقت کلی مخاطب مثل عابرای پیاده از جلوی نوشته و حرفت رد می شوند.بعضی های میخوانند و ته دلشان می گوی
چه بهار دلگیری...اصلا بهار همیشه دلگیر بوده، نمیدونم چرا بقیه انقدر ذوق اومدنش رو دارن‌.چه ذوقی داره شروع یه سالِ دیگه بدونِ تو؟!
چقدر رنگ سبزِ این روزهای شهر تو چشم میزنه و حالمو بد میکنه‌.
راستی بهت گفته بودم فصل بهار اذیتم میکنه؟ بهار هیچوقت مالِ من نبوده، درست مثل تو.
اگه یه روز خواستی بیای، بهار نیا.... پاییز بیا، وقتی دارم پا به پای طبیعت برات میبارم بیا، وقتی امید مثل پرنده ها از دلم کوچ میکنه بیا، وقتی هوای دلم ابری و تیره است بیا‌.
بذا
از نصیحتای تکراری و مزخرف حالم به هم میخوره
من اصلا نخوام شوهر کنم کی رو باید ببینم؟؟
چطور وقتی کسی رو دوس نداری میتونی حتی بهش فکر کنی؟؟
بعضی وقتا واقعا از میم حالم به هم میخوره به خاطر این که اصلا نمیفهمه اصلا درک نداره اصلا مغز تو کلش نیست!
فکر میکنه با نصیحت کردن و شر و ور گفتن چیزی عوض میشه
۷ سال این حرفا رو به من زد و زندگی من رو نابود کرد و کلی برام خسارت به بار اورد که خیلی هاش جبران پذیر نیس یا یه فیلی کرگدنی چیزی میخواد که بتونه بیاد جبر
‏به جای آخرین جرعه، آخرین حرفت را قورت دادی. استکان را روی میز و مرا روی صندلی رها کردی و رفتی.
استکان را برداشتم و یک نفس سرکشیدم. و از تهِ استکان دیدم که دور شدی. دور....
حالا سال‌ها گذشته. چشمم دور بین شده. عینکم ته استکانی شده. نفس تنگی دارم و هنوز منتظرم حرف آخرت را بگویی.
حرف، حرف امشب و الان نیست. حرف این یکی دو هفته نیست حرفِ خیلی وقته. حرفِ نزده‌ست. حرف رو که نزنی انقدر ورم می‌کنه تا خفه‌ت کنه. حناق می‌شه. حرف رو که نزنی سرد می‌شه، می‌ماسه تو دهن آدم. یه تلخی‌ای که می‌زنه به رگ و ریشه‌ت؛ به دلت، به همه وجودت. حرفت ‌رو که نزنی انگاری مردی.
ادم وقتی به مشکلات و تنهایی های زندگی میخوره تازه میفهمه ... کاش بود .. کاش بود لااقل دلخوشی تنهاییم بود ! 
توی این دوره اگه فقط فقط یه نفر رو داشته باشی که باهاش راحت باشی  و دوسستش داشته باشی تو خوشبخت ترین ادم روی زمینی...
 و چقدر بده بقیه حرفت رو نفهمهه و چقدر بده به اعتقاداتت بخندن ... 
امید دیشب اومد حرف بزنیم سرم روی شونه ش افتاد و خوابم برد.
کمی بعد شونه ش رو حرکت داد گفت خوابت جزئی از حرفت بود؟ 
بعد که بیدار شدم هنوزم دلم میخواست سرم همونجا باشه ولی خواب بهم غلبه کرد و بوسیدمش رفتم که بخوابم. گفت من نمیذارم هر خانومی منو ببوسه ها؛ تو خیلی خانومی که اجازه داشتی تازه بی هوا منو ببوسی. خنده م گرفت. 
یه بنده خدایی امروز میگفت به این آیه نگاه کنین :
یا پنداری که اکثر این کافران حرفی می‌شنوند یا فکر و تعقلی دارند؟ اینان در بی‌عقلی، بس مانند چهار پایان، بلکه نادان‌تر و گمراه‌ترند.
و بعد ادامه داد : الان یعنی خدا به ما توهین کرده؟ باید بریم بهش بگیم خدایا!! تو اشتباه کردی این حرف رو به ما زدی؟ اعوذ بالله، غلط کردی به ما همچین چیزی گفتی و باید حرفت رو پس بگیری؟
نه!! معلومه که نه!! خدا فقط واقعیت رو عنوان کرده. ما انسان ها رو میشناخته ... انسانی های
+ بیا رو راست باشیم!- نبودم؟؟+خواسته ات چیه؟؟+بگو تصمیمت چیه ؟؟-زندگی آدم با مدرک مشخص میشه؟؟+آره!+هدفت چیه ؟؟- هدف؟؟+ چه رشته ای میخوای؟؟-میشینم پشت کنکور(شکر خدا به مقصودش رسید....)همچنان منتظرن اوشون رو معرفی کنم!چندتا پیام هم داده که بقیه بچه ها الان درس و شروع کردن!روراست بودن وقتی حرفت رو نمیفهمن چه سودی داره؟؟خدایا هستی دیگه ؟؟
مهم نیست که دو سال جهشی خوانده باشی و سر از پزشکی دانشگاه تهران در بیاوری... همین‌طور مهم نیست که تخصص را رها کنی و بروی سراغ معلمی... حتی مهم نیست که نسلی را شیفته‌ی نوشته‌هایت کنی... یا حتی مهم نیست که مشهورترین انتشارات کنکور را تعطیل کنی و بروی در پیله‌ی خودت... اما پایداری به حرف‌هایت مهم است، چون تنها تو بودی که پای حرفت ایستادی و حتی او را هم دوست داشتی...
ادامه مطلب
° بهم میگفت" تو میگی روحم ، خودم و تمام وجودم با توئه ولی عملت چی؟ پای عمل که میشه چرا حرفت سر از شرق در میاره و عملت سر از غرب؟ " از طرف خدا .
° یه جایی Isak تو اهنگ I'll be waiting میگه * حرفش خیلی غم توشه ، احساسش آشناس ولی دردناکه .
 Please don't let me go] *
[But if you do, then do it slow  
اگر برای خودت ارز قائلی موقع حرف زدن رئیست مطلقا حرف نزن
اگر برای خودت ارز قائلی موقع حرف زدن دوستت مطلقا حرف نزن
اگر برای خودت ارز قائلی موقع حرف زدن دو نفر با هم بین حرفشون نپر و مطلقا حرف نزن چون حرفت کم رنگ میشه
 
 
 
ادامه دارد ....
 
به نظرم
 
اگه تو توی زندگیت زحمت نکشی، سختی نکشی، و درد نکشی، نمیتونی حرفت رو طوری بزنی که ادمها باورت کنن در رابطه با اون مسئله زندگیت. 
پس برای اینکه هم حرفات واقعی باشن و قابل باور، هم بتونی به دل ادمها نفوذ کنی و زندگیشون رو تغییر بدی،
باید درد کشیده باشی. نمیتونی حرفی رو به زبون بیاری، بنویسی، و انتظار داشته باشی به دل بقیه بشینه (یا حتی خودت) در حالی که تجربه ش نکردی و ایمان و اعتقادی بهش نداری.
 
این رو با همه گوشت و خون و پوستم تجربه کرد
بچه ها که توی روستا طرح میگذرونن و چندتایی نزدیک هم هستن گویا دور هم جمع شده بودن،پیام دادن حرفت شد دلمون برات تنگ شده،هروقت موبایلت رو روشن کردی زنگ بزن...موبایلم روشن بود،زنگ زدم و حرف زدن خوشحالم کرد...اما چه خوبه که دانه های دلمان پیدا نیست وگرنه دونستن اینکه دل من براشون تنگ نیست خوشحالشون نمیکرد.
*آزمون نفرولوژی.جامعه آماری صد و هفتاد و نُه نفر:نفر اول...آزمون دوم،جامعه ی آماری ششصد و هشتاد نفری،نفر شانزدهم...
*امروز از فکر اینکه سه ماه و
 *چهار نون راهگشا برای رابطه خوب و ایجاد آرامش که باید به آن توجه داشت:* *نبین* *نگو* *نشنو* *نپرس* *درچه مواردی ،چگونه؟* *یکم = نبین* *۱- عیب مردم را نبین* *۲- مسائل جزئی در زندگی خانوادگی را نبین* *۳-کارهای خوب خودت را که برای دیگران انجام میدهی نبین* *۴-گاهی باید وانمود کنی که ندیدی (اصل تغافل)* *دوم = نگو* *۱- هرچه شنیدی نگو* *۲-به کسی که حرفت در او تاثیر ندارد نگو*
ادامه مطلب
 
می نویسم که نگی فراموشت کردم. یاد حرفت می افتم که گفتی تو نخواستی منو فراموش کنی ، نخواستی جایگزینم کنی و بعد دلم خیلی می گیره. این چه قضاوت غیر منصفانه ای بود؟ من اگرم می خواستم تو فراموش شدنی نبودی بی انصاف.
توام دلت تنگ می شه؟
ریمایندرای آیفون اون عکس رو نشون دادن که رفته بودیم لتیان. باغ گردو. سرمای هوا و گرمای تو. همون عکسی که قراره بعد از چند سال عینش رو بگیریم و هنوزم دلم امید داره که میگیریم...
امروز خیلی دوریم از اون روزا ، ولی می دونی ق
چقدر خوبه یکی باشه که بتونی همه حرفاتو باهاش بزنی
البته لزوما نباید یه شخص خاص باشه که همه حرفاتو باهمون بزنی
میتونی تو مسئله های کاری با یکی حرف بزنی
تو مسائل خانوادگی با یکی دیگه
ولی بتونی تمام حرفای کاریتو مثلا باهاش بزنی
و بودن این فرد
یعنی وقتی یچیزی رو بهش میگی لزوما بعدش مجبور نباشی همه چیز رو بهش توضیح بدی  یا دلیل و مدرک بیاری
یعنی یکی که وقتی یچیزی میگی تاییدش میکنه و میفهمه و ادامه میده حرفت رو
قضیه اینه دلم میخواد وا بدم. دلم میخواد همه‌ی رویاهامو خاک کنم و وا بدم از تصویرایی که تو ذهنم ساختم. شاید الان بیشترین چیزی که دلم میخواد اصن همینه. تسلیم شدن. نمیدونم چرا اون صدای درونم خفه نمیشه و میگه دووم بیار. میگه گوشتو به توران خانوم بده که میگفت غم بزرگو به کار بزرگ مبدل کرده. قلیم میسوزه، سرم درد میکنه، و انرژی ندارم دیگه من. همش یاد اون حرفت میفتم که میگفتی انرژی ندارم من. نازنین انرژی ندارم. حالا من مدت‌هاست انرژی ندارم و سینه خیز ا
تو زیبایی؛ نه اون زیبایی که بعضیها در اندام و لب و گونه و ... میبینن. زیبایی تو طبیعی است، اصلاً خوشگلی تو معمولی نیست؛ یه چیز خاصه.
تو آرایش نمیکنی، خودت هستی، چون میدونی نیاز به آرایش نداری، چون به صورت ذاتی خودت خوشگلی. اینو شاید هر کسی نپسنده، اما من شیفته همین تو شدم، چون وقتی باهات هستم احساس داشتن یه چیز مصنوعی بهم دست نمیده.
تو خودت هستی، خودِ خودت. هیچوقت نخواستی نقش بازی کنی، همیشه رک و شفاف حرفت رو زدی. یکی از ویژگیهای منحصر به فردت هم
دنیای امروز ما قطعا به پزشک و مهندس نیاز دارد اما همین دنیا، میان همه این خستگی ها، میان همه بریدن های گاه و بی گاه و سپس بلند شدن ها، میان بودن و نبودن ها و میان تمامی این چاشنی های زندگی بالاخره به هنرمندان هم احتیاج دارد.
شاعرانی که غزل هایشان گوش کنجشک های باغچه را پر کند.
نقاشانی که به روی شهر رنگ بپاشند.
عکاسانی که دنیا را از ثبت زیبایی ها پر کنند.
نویسندگانی که با نوشته هاشان مرهم دلت باشند، آن هنگام که کسی دردت را نمی فهمد و حرفت را نمیشن
سلام
اول از همه بگو اونشبی ک حالت بد بود کی ارومت کرد و حالت خوب شد؟؟؟؟
بیخود کردی با کسی جز من حالت خوب بشه خخ جاویدغیرتی میشود
حالم خیلی افتضاحه...دیشب ب معنای واقعی درک کردم اونشبایی ک میگفتی اینقدر گریه میکنم ک بالشت خیس میشه..دیشب ب خودکشی فکر کردم
البته چندین روزه ک فکر میکنم
حتی لب پنجره میرم و بیرون رو نگاه میکنم و بعد از پریدنم رو تصور میکنم
خانوادم ولم کردن
خودم تنهام
شب و روزهام تنهام
بعد از شب یلدا دنبال جداشدنم
خیلی حالم‌بده
هیچکس
دایی جان، من تورو دوست ندارم بلکه بی نهایت عاشقتم.یادم میاد یروز ازم پرسیدی "آیدا چقدر منو دوست داری" و من در جواب گفتم "از جایی که هستی تا جایی که هستی؛ یعنی یه دور کامل زمین دوستت دارم." اما تو بهم گفتی علاقه ای که به من داری از این اندازه فراتره.من بیشتر از این حرفا دوستت داشتم دایی جان، من قلب بزرگ و مهربون تورو خیلی بدرد آوردم و اینو یقین بدون که هرگز خودم رو نخواهم بخشید.ازم خواستی در جهت امواج زندگی شنا کنم ولی من نه تنها به حرفت پشت کردم ب
روزی باران شدیدی می بارید. ملانصرالدین پنجره خانه را باز کرده بود و داشت بیرون را نگاه می کرد. در همین حین همسایه اش را دید که داشت به سرعت از کوچه می گذشت.ملا داد زد: آهای فلانی! کجا با این عجله؟ همسایه جواب داد: مگر نمی بینی چه بارانی دارد می بارد؟ملا گفت: مردک خجالت نمی کشی از رحمت الهی فرار می کنی؟همسایه خجالت کشید و آرام آرام راه خانه را در پیش گرفت. چند روزی گذشت و بر حسب اتفاق دوباره باران شروع به باریدن کرد و این دفعه همسایه ملا پنجره را ب
این روزها بیشتر از هروقت دیگه ای دلتنگ نسترنم... دلتنگ لحظه هایی که بپرسه چته و من بی مقدمه همه ی اون چیزی که تو دلم هست رو بریزم بیرون و اون فقط زل بزنه به من و گوش بده... اصن آدم گاهی وقتها فقط دو تا گوش میخواد که براش حرف بزنه و بعدش هیچی نشنوه، شاید برای همینه که زیر دوش آب حرفت میاد و گوشت شنونده همه دلتنگی های قلبت میشه.
دلم میخواد توی همه کلافگی ها و خستگی هام برگردم به گذشته وُ بشینم پشت میز تحریرم، نور مانیتور بیفته توی صورتم و زل بزنم به چ
توهم اگه ذره ای بجای من بودی میفهمیدی باید پای این زندگی باشی
پای تمام مسعولیت های سنگینش
پای تمام حرف های نا گفته ی من
پای تمام برنامه ها و نقشه های هوایی اش
واقعا در این دنیا هیچ کس نمیتواند جای کسی دیگر باشد 
هرکسی محکم نقش خود را بغل کرده است حتی حاضر نیست اندکی پا به دنیای کسی بگذارد و برای لحظه ای با او یکی شود ،
این روزها نه استرس های من تمام میشود نه دل تنگی هایم ، نه شکوه های عشقم،وباز نگرانی هایم مثل همیشه از من محافظت میکنند 
تا
جواب
روزی باران شدیدی می بارید.ملانصرالدین پنجره خانه را باز کرده بود و داشت بیرون را نگاه می کرد.در همین حین همسایه اش را دید که داشت به سرعت از کوچه می گذشت.ملا داد زد: آهای فلانی!کجا با این عجله؟
همسایه جواب داد: مگر نمی بینی چه بارانی دارد می بارد؟ملا گفت: مردک خجالت نمی کشی از رحمت الهی فرار می کنی؟
همسایه خجالت کشید و آرام آرام راه خانه را در پیش گرفت.
چند روزی گذشت و بر حسب اتفاق دوباره باران شروع به باریدن کرد و این دفعه همسایه ملا پنجره را با
گربه ای خبیث برای شکار هر روز تعدادی جوجه را می گرفت و انها را می خورد  و شکمی از عزا در می اورد او حتی به مرغ های بزرگ هم رحم  نمی کرد و با خباثت تمام انها را خفه و فرار می کرد . 
روزی صاحب مرغ ها از ترس گربه انها را در قفسی بزرگ می گذارد تا از شکار گربه در امان باشد. گربه تا چشم صاحب خانه را دور می بیند  خود را از شکافی کوچک وارد قفس می کند وتمام مرغها و جوجه ها را خفه می کند . 
سگی از دور دست  تمام ماجرا را شهود می باشد . او به گربه می گوید چرا انها ر
 
آخرش به یک جائی میرسی میفهمی که تنها آدم مورد اعتماد زندگی خودت هستی .خودت تنها کسی هستی که زیر پایت را خالی نخواهد کرد .خودت تنها کسی هستی که خودت را دوست دارد .تنها کسی که حرفت پیش او میماند خودت هستی .گاه سخت این را میفهمی ، گاه در هاله ای از رنج و سوءتفاهمات .اعتماد سخت بدست می آید و راحت از دست میرود .
بعضی وقتا انگار هیچی سر جای خودش نیست
یا شایدم من خیلی عجولم
و خیلی متوقع!
متوقع از خودم که تا این سن باید زندگیمو به یه جایی رسونده باشم اما...
خب البته من دیر تصمیم به استقلال کامل گرفتم و تا قبل از اون همچنان درگیر ترسها و حرفهای خانواده و ... بودم
شاید این خاصیت بالا رفتن سنه که انتظار داری رو حرفت بیشتر ازینا حساب کنن و بهت اعتماد کنن اما نمیکنن.. 
شاید اگر این وضعیت و اینهمه تو خونه موندن و بیکار شدنم نبود اینقدر به این چیزا فکر نمیکردم
دلم ن
گاهی اوقات ما مردها تو زندگی خودمون کم میاریم البته کم آوردن که میگم از همه چیز شامل حال میشد یکی پول میشد یکی اعصاب میشد یکی تحمل میشد خوب حالا امشب میخوام برای اعصاب بگم لامصب این اعصاب چه میکند با ما مردها
البته روی خانمها هم اسر میزاره اما برای ما مردها جور دیگه خودش را نشون میده
نمونه کار را بگم
شده تابه حال یک بار تو زندگیت بخوای کاری انجام بدی و یادت رفته باشد که با خانومت درمیان براری اون کار را و بعد تلفن زنگ بخوده و پشت خط کسی نیست به
«لن تنالوا البرّ، حتی تنفقوا مما تحبّون. وماتنفقوا من شیءٍ، فإنّ اللهَ به علیم»
 
آخه خوبی چیه، جز بودن با تو.. کنار تو.. خوب‌ترین چیز عالَم که نگاه گرم و پر از عشق تو هست!.. وقتی چشماتو با محبت بهم می‌دوزی، یه جوری که احساس میکنم هیچ کاری جز نگاه کردن به من نداری!!.. بهت میگم: عشقم! چی شده؟! چرا حیرت کردی! میگی آفرین به خودم که تو رو مالِ خودم کردم! از حرفت حسم میشه کللللی ذوق، کللللی عشق، کللللی خجالت،... اون لحظه دنیا برام میشه مثل یه ذره از غبار...
من: میلاد چرا هی جلو من سبز میشی؟! آخر من دماغم از دست تو میشکنه!!!!!!میلاد: دختره ی سربه هوا.....من: ضعیفه!!!!!!!میلاد با این حرفم برگشت و رخ به رخ هم شدیم و خیلی شمرده گفت:ـ دقیقا یه بار دیگه حرفت رو تکرار کن؟!من: ضعیفه!!!!!میلاد مچ دستم رو گرفت و پرتم کرد سمت دیوار و من رو به دیوار تکیه داد و مچ دستم رو تا حد مرگ فشار داد........من: آی ننه....... میلاد چه مرگته آروم تر.........میلاد: با کی بودی ضعیفه؟!من: با عمه ام ..... با تو بودم دیگه.......میلاد محکم تر فشار داد به طوری
یه بار بهش گفتم که تو وقتی من خوبم منو دوس داری فقط وقتی به حرفت گوش میدم منو دوس داری به محض اینکه کاری بر خلاف نظر تو انجام بدم میشم آدم بده و دیگه منو دوس نداری ، تصوری که از من ساختی برا خودت رو دوسداری ...
اون اولین نفری نیس که فقط تصور بی نقصی که از من ساخته رودوسداره و تا کاری که برخلاف میلش باشه رو انجام بدم میشم بدترین آدم میشم کسی که باوراش نسبت به من شکسته .... 
وقتی بار دیگه قضاوت شدن از جانب یه عزیزی رو بشنوی درد داره میسوزه خیلی هم میسو
مدتی هست که کلیپی دست مردم میچرخه که فکر کنم از شبکه سه سیما پخش شده. روحانی ای میگه: یکی اومد پیش حضرت علی در حالی که دستش از مچ قطع شده بود. حضرت علی دست اون رو گذاشت روی جایی که قطع شده بود و وردی خوند و دست چسبید به محل بریده شد و درست شد...سرِ شام بودیم که همین رو از فلان شبکه ی اون ور مرزی پخش کردن...
من گفتم هیچ امامی معجزه نداشته و نداره. معجزه فقط مال پیامبران هست. داداشم میگه نه حرفت درست نیست پس این همه کتاب در مورد معجزات امامان نوشتن چیه ی
این آهنگ منو یاد کتاب شب های روشن میندازه. 
کوچه از فریدون مشیری با صدای کوروش یغمائی



مرورگر شما پخش آنلاین را پشتیبانی نمی کند


این هفته هفته ی مرگه. اگه ازش زنده بیرون بیام دیگه جاودان میشم D: فعلاً این آهنگه رو زدم رو دور تکرار و کارامو انجام میدم. امروز به دوتا نتیجه رسیدم :
1. هندزفری در گوش معادل است با لطفاً مزاحم نشوید
2. یک روز صحبت این بود که دخترها جذب چه پسرهایی می شوند، دوستم گفت پسرهای درسخوان و معدل بالا طرفدار بیشتری داشتند در
روز اول زندگیم طوری شروع شد که انگار دکتر در گوشم گفت : " هر چیزی که بقیه میگن درسته و حرف تو غلط ، بترس از این که برای گفتن حرفت قیام کنی و از حرفت دفاع کنی ".
این حرف اصلا آویزه گوش من شده بود ، شاید برای شونزده سال و 240 روز ...
کافی بود با یک نفر وارد بحث علمی شم ، عاشق بحث های علمی ام ولی وقتی شروع میشد عزا منو میگرفت ...
حرفم رو کامل میزدم ( با وجود این که بهش تقریبا اعتماد داشتم ) و وقتی طرف مقابل شروع به حرف زدن میکرد با هر کلمش قفسه سینه من فشرده و ف
بهش قول داده بودم که تنهاش نذارم. پای قولمم هستم و خواهم بود. هر چقدرم بگه دیگه اون آدم سابق نیست و داره سعی می‌کنه منو از زندگیش حذف کنه و برام آرزوی موفقیت تو آینده‌ای بدون خودش رو بکنه. می‌دونم یه مرگش هست. همهٔ این حرفایی که می‌زنه اداس. سه هفته‌س کمتر از انگشتای دست باهام حرف زده. می‌گه دوستی ما حداکثر یه ساله. کسی که قرار بود باهم پول جمع کنیم از این جهنم فرار کنیم واسم آرزوی موفقیت می‌کنه. کسی که کیک تولد شونزده سالگیمو خرید. همونی که
امروز شش ساله شدی عزیز دلم. شش سالی که برای من به شخصه خیلی خیلی ارزشمند بوده. دلم میخواهد لحظه به لحظه این شش سال رو قاب کنم و بزارم جلوی چشمام. با تو خیلی از اولین ها رو تجربه کردم. با تو فهمیدم چقدر ضعیفم. با تو فهمیدم چه قدرتی دارم. با تو معنای عشق رو فهمیدم. خیلی دوست داشتی تولدت مثل قبل تو مهد پیش دوستات برگزار بشه ولی بخاطر ترافیک کاری این روزای مهد فرصت مهیا نشد. دلم خواست سورپرایزت کنم و چهرتو ببینم. من که از صبح تا ظهر بکوب تو جلسه بودم و
متن تکست و ترجمه فارسی آهنگ آی لاو یو I Love You از بیلی ایلیش
متن و ترجمه آهنگ:
[Verse 1]
It's not true
این حقیقت نداره
Tell me I’ve been lied  to
بگو داشتی بهم دروغ میگفتی
Crying isn't like you, ooh
این طرز گریه کردن شبیه تو نیست
What the hell did I do?
چه غلطی کردم؟
Never been the type to
هیچوقت از اون آدم هایی نبودم که
Let someone see right through, ooh
بذارم کسی درونم رو ببینه
 
[Chorus]
Baby, won't you take it back?
عزیزم نمیخوای حرفت رو پس بگیری؟
Say you were tryna make me laugh
بگو داشتی باهام شوخی میکردی تا بخندم
And nothing has to change today
و امروز
رفیق خوب اونیه که در تمام لحظه های غم و شادی کنار تو باشه
حرفت رو بخونه قبل از اینکه خودت بخوای چیزی بگی
و حالت رو بهتر کنه فقط با بودن کنارت
روزتون مبارک قشنگای من :))
حنای عزیزم روزت مبارک عشقولم
ایمانی نمیدونم میخونی یا نه ولی روزت مبارک رفیق قشنگم
ماجده و یگاانه دوست داشتنیم روزتون مبارک
ارام و فائزه عزیزم روز شماهم مبارک ☺
مریم عزیزمم روز تو ویژه مبارک ☺
پریسا سادات گل ملینای عزیز روزتون مبارک
نیلو جان بهار جان روزتون مبارک
محمد جواد
رفته بودم یک گوشه داشتم بخودم میگفتم: اخه احمق جون.چالش برای این نیست که ادم هیچ خطایی توش انجام نده.الان تو ۲۵ روز که سر حرفت موندی.ساعتم از دوازده گذشته رفتیم تو ۲۶ روز.حالا مگه چی میشه یبارم شیطون گولت بزنه.برو یواشکی از پنجره نگاه کن
 
راست میگم.دیگه.اره حق با توئه.اصلا مگه میشه ادم یه قولی بخودش بده.و یذره هم نشکونتش؟
نمیدونم.بزار فکر کنم.فوقش همین امشب.
فقط یه لحظه.
و جالبِ یهو اینو دیدم:این نوشته رو قبل اینکه قولمو بخودم بشکنم
 
صبر تلخ اس
دارم فکر میکنم علت خیلی از خیانت ها خیلی از دلسرد شدنها خیلی از عصبی شدنها اینکه  اول هر چیزی رو با آخر یه چیز دیگه مقایسه میکنیم! ظاهر هرچیزیو با باطن چیزی که داریم مقایسه میکنیم!
بزارید با همون آدما مثال بزنم مثلا آقایی که خیانت میکنه خانمی میبنه که طاهر خیلی شیکی داره.پوست شفاف چشمایی پر از انرژی و.‌.. ولی وقتی خانمش میبینه اونقدر شکسته و وا رفته میبینه که ازش دلسرد میشه. ولی همین اقا نمیدونه که اون خانوم مدام داره پول خرج ظاهرش میکنه و هیچ
حرفت را راحت بزنبی دلواپسی بپوشهر جا هم که خواستی قدم بذار هر وقت دلت خواست به آب بزنهر حیوانی را هم که خوشت آمد بغلش کن،مهم نیست گاو باشد یاگاو زاده یا پرنده ،فقط نگران چشم های دنبال کننده نباش.
ببین، تا بوده همین بوده،قضاوت ها نا تمام اند و پشیمانی ها بی پایان.توی پروفایلت، خودت باشتگ شلوارت را بعد ِ خرید بکنکفش نو را همانجا بپوش و بیا بیرونساندویچت را دو‌نونه با خیارشور اضافه دستت بگیر و توی خیابون در حالی که به گردنبندهای چشم نواز طلاف
نمیدانم چرا اینطوری شده ام!کلا باران که می‌بارد، حال دلمان به هم می‌خورد...نمی‌فهمم چرا اینطوری میشوم... اصلا یهو همه خاطراتت، همه حرف هایی که در ته قلبت مانده، همه و همه یهو زنده می‌شوند...یهو همه حرف هایی که دلت میخواهد بزنی و از خاطر برده ای، یهو، همه و همه، زنده می‌شوند...کاش دیگر باران نبارد!...یا لااقل اگر می‌بارد،...آرام ببارد!... مراعات دل خسته مان را بکند... اخر گوشه دلمان کودکی، خواب رفته!کودکی که خیلی خسته است...خسته از زندگی..از دنیا با
نمیدانم چرا اینطوری شده ام!کلا باران که می‌بارد، حال دلمان به هم می‌خورد...نمی‌فهمم چرا اینطوری میشوم... اصلا یهو همه خاطراتت، همه حرف هایی که در ته قلبت مانده، همه و همه یهو زنده می‌شوند...یهو همه حرف هایی که دلت میخواهد بزنی و از خاطر برده ای، یهو، همه و همه، زنده می‌شوند...کاش دیگر باران نبارد!...یا لااقل اگر می‌بارد،...آرام ببارد!... مراعات دل خسته مان را بکند... اخر گوشه دلمان کودکی، خواب رفته!کودکی که خیلی خسته است...خسته از زندگی..از دنیا با
خب، یکی دیگر از نقطه ضعف‌های روشنفکران، استدلال است.
بسیاری از آنها:
1. یا استدلالی ندارند و تنها بر پایه‌ی مشهورات نظر می‌دهند. مثال: هرکسی حق دارد آزاد باشد! (اگر بهشون بگید برای این حرفت دلیل بیار، یا مثل ماست نگاهتون میکنه، یا شروع میکنه به فحّاشی و ... . به شخصه خیلی فحش خوردم.)
2. یا استدلال بسیار ضعیفی دارند، یعنی استدلال انها از سنخ تمثیل است، یا به مشهورات برمی گردد(گاهی اوقات مشهورات غلط) و نهایتا بعد از دو یا سه پرسش، به شما فحش می دهند.
همیشه می گوید ببین، آنجا آدم زیاد بود. همه شان نماز می خواندند و روزه می گرفتند. همه شان مثل ما مسلمان بودند؛ ولی همان ها بودند که امام حسین علیه السلام را شهید کردند. من می گویم شاید اگر ما هم آن زمان بودیم، طرف امام حسین علیه السلام می رفتیم؛ اما مادرم می گوید این حرفت درست؛ ولی الآن امام زمان عجل الله تعالی فرجه اینجاست. تو برای امام زمانت داری چه کار می کنی؟ اگر می خواهی کاری برای امام زمانت انجام دهی الآن وقتش است؛ چون او فقط 313 نفر احتیاج د
فک کنم بهتر باشه دوباره نوشتن رو شروع کنم. اینکه بخوای هر چند وقت یکبار بنویسی بی‌فایده‌ست، اگر نوشتن فایده‌ای داشته باشه. یکی از معدود ویژگیهای خوبی که می‌تونم مطمئن باشم هنوز حفظش کردم اینه که به قولام عمل می‌کنم، اگر جدی گرفته باشمشون، بعضی وقتا یه حرف چرتی می‌زنم که جدی نیست، اونا حساب نیست. اگر خواستین بعدن دچار سوء‌تفاهم نشین همون لحظه ازم بپرسین این حرفت چرت بود یا جدی. به هر حال آدما بزرگ که می‌شن ویژگیهای خاصشون کمرنگ می‌شه. م
اینکه دنیا صفر و یک نیست٬ سیاه و سفید نیست سختش می کنه. اگه سیاه و سفید بود یا آدما رو سفت می چسبیدی و نگهشون می داشتی یا می نداختی دور و فرار می کردی. 
اینکه هر چیزی خاکستریه باعث میشه یه وقتایی سیاهیاش رو ببینی و یه وقتایی سفیدیاش... باعث میشه یه دقیقه ببخشیش و دقیقه ی بعد نبخشیش. باعث میشه یک لحظه دوستش داشته باشی و یاد چیز خوبی ازش بیفتی٬ اما دقیقه ی بعد با خودت هزار بار تکرار کنی که چرا نباید هیچ چیزی رو ادامه داد...
آدما خاکستری ن و دوست دارن
ناسزا میگویی چون حرفت به کرسی ننشست ؟
ناسزا میگویی چون احساسی شدی و اجتماعی هم سطح خودت تاییدت میکنند ؟
این کلمات از کدام سوراخت ساطع شد نیتی جز تخریب و نابودی داشت ؟
حرامزاده ها چرا باید از اسمشان به عنوان فحش یاد شود چه خطایی رو خود خواسته انجام داده اند؟  حرامزاده بودن خطا شخص ، نیست ، مهربان باش ،
یا حتی بی بته ، در این زمانه ، مگر میتواند فحش باشد ؟ چه افتخاری بالایی مثل این که ، اصل و نسبت به خرافاتی های تنبل متصل نباشد ،  به همین طریق اد
ناسزا میگویی چون حرفت به کرسی ننشست ؟
ناسزا میگویی چون احساسی شدی و اجتماعی هم سطح خودت تاییدت میکنند ؟
این کلمات از کدام سوراخت ساطع شد نیتی جز تخریب و نابودی داشت ؟
حرامزاده ها چرا باید از اسمشان به عنوان فحش یاد شود چه خطایی رو خود خواسته انجام داده اند؟  حرامزاده بودن خطا شخص ، نیست ، مهربان باش ،
یا حتی بی بته ، در این زمانه ، مگر میتواند فحش باشد ؟ چه افتخاری بالایی مثل این که ، اصل و نسبت به خرافاتی های تنبل متصل نباشد ،  به همین طریق اد
اشک رازیست - لبخند رازیست - عشق رازیست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
قصه نیستم که بگویی - نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی - یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم مرا فریاد کن
درخت با جنگل سخن میگوید - علف با صحرا - ستاره با کهکشان
و من با تو سخن میگویم
نامت را به من بگو - دستت را به من بده
حرفت را به من بگو - قلبت را به من بده
من ریشه های تو را دریافته ام
با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام
و دستهایت با دستان من آشناست
در خلوت روشن
با سلام
من امروز میخوام از فواید تنهایی براتون بگم. بنده از دختری خوشم اومد و بهش پیشنهاد ازدواج دادم، این دختر هم قبول کرد ولی بهم گفت یه پسر دیگه تو زندگیش هست و به اونم داره فکر میکنه ولی بیشتر نظرش روی من مثبت بود. من قبل این دختر با هیچ کسی نبودم، این اولین دختر زندگیم بود. اما متاسفانه این دختر به من گفت که من تو رو دوست دارم ولی کامل هم نمیتونم اون پسر رو فراموش کنم و من هم بهش گفتم دیگه حرفی برای گفتن نمیمونه و بهتره که کات کنیم. اونم به م
 
هر جا که حرفت شد همان دَم گریه کردم
خود را به یک گوشه کشاندم گریه کردم
 
جاى تو غم را بو کشیدم با نوازش
بر روى زانویم نشاندم گریه کردم
 
هر روز خوابیدم که شب بیدار باشم
هر شب نشستم شعر خواندم گریه کردم
 
باران که زد با بغض پشت رُل نشتم 
در التهاب شهر راندم، گریه کردم
 
تا آشنایى دیدم از حال تو پرسید   
جایت سلامت را رساندم، گریه کردم
 
تار سفیدى بین موها دیدم امروز
آنقدر بر خود خیره ماندم، گریه کردم...!
 
| سید تقی سیدی |
تظاهر جایز نیست حال این روزهای من خوب نیست شاید بدِ بدِ بد هم نباشه ولیخوب هم نیست. تمام فضای ذهنم رو جستجو کردم یک متن بلند بالا هم نوشتم از لحظات تلخ و شیرین روزهای اخیر, ولی بغض توی گلو و بی حسی ناجور پای چپم نشون میده زور روزای بد من این اواخر بیشتر بوده.
راستش نمیدونم هنوز هم باید بیام و بنویسم که توی همه این سختیها و فشارها  کنار همسرم ایستاده ام که همراهشم, همراهی که کنار لحظات خوب نابش روزهای پرتنش زیادی رو هم داشته.
نمیدونم میتونم بنو
”ع“ یه آدمِ فوق العاده وسواسیه :/‌ یعنی دوتا لیوان داره .. و هیچوقت اگر توی یه لیوان آب خورد دوباره توی اون آب نمیخوره .. اون حتی به اون دوتا لیوان خودشم پایبند نمیمونه و اگر از هردوتا لیواناش آب خورد سراغ لیوانای دیگه میره :| داشتم سفره رو جمع میکردم و چشمم به لیوانش خورد .. از اونجایی که دستام پر بود رو بهش گفتم لیوانشو بیاره که دیدم ”ع“ داره آب میخوره .. اونم با اون یکی لیوانش .. گفتم چرا توی همین لیوانت آب نخوردی (با لحن عصبانی) گفت چون لیوانم د
متن ترانه علیرضا پویا به نام کوتاه بیا

 
 
اومدی تو زندگیم عشق تو دنیام شداین زندگی کنار تو همونی که میخوام شداخه کارت عاشقیه حرفت با قلبت یکیهعشقم تو فرق میکنی با بقیهدیوونتم بیا دل دل نکنعاشق شدم دستمو ول نکنبا قلب من عزیزم راه بیادیوونتم یکم کوتاه بیابا عشق تو دلم آروم گرفتاحساس من از عشقت جون گرفتبا من بمون که بیخواب تو امعاشق شدم بیتاب تو امتوی زندگیم نبود مثل تو هیچ آدمیبهتر از این مگه میشه وقتی که با منیحال دلو خوب میکنی این دلو آشوب
کیف باید از جنس خودش باشه ،
رنگ و بوی خودش خودشُ از دور
نشون بده. کیفی که از جنس پارچه
شلوار درست شه که شلوارِ ، دیگه اثری از کیف توش نیست و بر عکس.
 
آدما هم همین طور . هر فردی
باید از جنسِ خودش ،
رنگ و بوی خودش باشه. لطفا قاطی نکنید دَرهَم.
 
توی هر زبونی هم به همون
لهجه محلی باید بگی تا منظور حرفت
پیچ و تاب نخوره. اصالت خودشُ باید ، حفظ کنه. =)) 
✅Very very beautiful 
 
عدنان با یک دست موهای مرا می‌کشید تا سرم را بالا نگه دارد و پنجه‌های دست دیگرش به موهای حیدر بود تا سر بریده‌اش را مقابل نگاهم نگه دارد و زجرم دهد و من همه بدنم می‌لرزید. 
 
در لحظاتی که روح از بدنم رفته بود، فقط #عشق حیدر می‌توانست قفل قلعه قلبم را باز کند که بلاخره از چشمه خشک چشمم قطره اشکی چکید و با آخرین نفسم با صورت زیبایش نجوا کردم :«گفتی مگه مرده باشی که دست #داعش به من برسه! تو سر حرفت بودی، تا زنده بودی نذاشتی دست داعش به من برسه!» و ه
 :: از اینکه نمیتونم بنویسم (یا در واقع وقت باز نمی کنم براش) دارم دیوونه میشم، دارم دیوونه میشم.
::: از اینکه مورد حمله ی حجمه ای از افکار ضد و نقیض، مخالف و موافق، خلاصه دو نگرش در دو قطب مخالف، قرار گرفتم اذیت میشم. 
اینجور وقتها یا کاغذ و قلم میتونه نجاتم بده که بنویسم و بتونم تفکیکش کنم یا صحبت کردن با یه نفر که می تونه کمکم کنه افکارم رو مرتب کنم و لایه های زیرین رو پیدا کنم. اما...
:::: از اینکه ذهنم رفتار و ویژگی اشخاص  مختلف رو آنالیز میکنه و خ
مادر همسر من ویژگی های مثبت زیاد دارن خداروشکر اما یکی نکات مثبتشون که اول از همه چشمم رو گرفت این بود که ایشون "مادرِ گوش دادنِ فعال در ایران" هستن! یعنی چی؟ یعنی انقدرررر خوب به حرفت گوش میدن و ابراز واکنش می‌کنن که دلت میخواد فقط حرف بزنی.
مثلا یه چیزی می‌گیم که یه مقدار تعجب آمیزه، خیلی با هیجان می‌پرسن: واقعاااا؟؟؟ الکی میگی؟؟؟ خداااییش؟؟؟ جدی؟؟؟ یعنی یه طور قشنگی ابراز تعجب در لحن و تن صدا و حالت صورتشون معلوم میشه که آدم خودش از حرفی
تقدیم به همه‌ی شاعران زن ایران، که انگار این سرزمین تاب دیدنشان را ندارد.
و تقدیم به تو، که شاعر شعرهای منی.

‏پشت تریبون ناگهان مجری تو را خواند:
«در خدمت خانومِ...» نامت را صدا زد! 
تا نامت آمد بار دیگر ریخت قلبم
بی اختیار از جای خود در سینه جا زد
برخاستی، از جان من هم آه برخاست
تشویق و تحسین از تمام انجمن هم
شاید ندانی کل سالن چشم‌هاشان
دنبال چشمت هست، از آن جمله من هم
از پله بالا می‌روی با نبض هایم
لبخند محوی کنج لب‌هایت نشسته
خم می‌کنی آه
بچه ها شاکی بودند. گفت: «اعلام کن همه جمع بشن. میخوام براشون صحبت کنم.» با نگرانی گفتم: «آقا مهدی حرف از موندن بزنی، خودت رو سبک کردیا. این بنده های خدا از بس سختی کشیدن و امروز و فردا شنیدن، خسته شدن. خدا نکرده حرفت رو زمین می زنن. شما فرمانده لشگری، خوب نیست اعتبارت رو از دست بدی.» گفت: «من از خدا یه آبرو گرفتم، همون رو هم خرج خودش می کنم. تو نگران نباش.»
شهید مهدی زین الدین (به نقل از کتاب تنها زیر باران)
 
برای دیدن تصویر در اندازه اصلی با ذکر ص
بچه ها شاکی بودند. گفت: «اعلام کن همه جمع بشن. میخوام براشون صحبت کنم.» با نگرانی گفتم: «آقا مهدی حرف از موندن بزنی، خودت رو سبک کردیا. این بنده های خدا از بس سختی کشیدن و امروز و فردا شنیدن، خسته شدن. خدا نکرده حرفت رو زمین می زنن. شما فرمانده لشگری، خوب نیست اعتبارت رو از دست بدی.» گفت: «من از خدا یه آبرو گرفتم، همون رو هم خرج خودش می کنم. تو نگران نباش.»
شهید مهدی زین الدین (به نقل از کتاب تنها زیر باران)
 
برای دیدن تصویر در اندازه اصلی با ذکر ص
ارتباط با خدا (نماز با توجه، قرائت قرآن) ترک نشود.
دادن داروهای حسنا در اولویت است.
وقت روزانه برای صحبت با همسر (حداقل 10 دقیقه)
وقت روزانه برای بازی با حسنا (حداقل نیم ساعت)
وقت روزانه برای کمک در کارهای خانه (حداقل 10 دقیقه)
نماز با توجه و اول وقت، ورزش، کتاب خواندن از مولفه های زندگی ایده آل من است، از همین حالا اجراش کن.
همه چیز آخرشب مرتب بشه. بلافاصله بعد قضا ظرف ها شسته بشه. کارهای عقب مونده و تعمیراتی ها همیشه در اولویت است.
مهم ترین دارایی
- تو مترو به خودم می‌گفتم شاید نباید این‌ها رو بهت می‌گفتم، نباید ذهنت رو انقدر درگیر این چیزها می‌کردم.
+ نه بابا، این چه حرفیه.
چند دقیقه بعد...
+ حورا، خدا لعنتت کنه... فکرم رو تازه آزاد کرده بودم از این چیزها.
- معذرت می‌خوام. هانیه واقعاً اعصاب این حرف‌ها رو نداره، واقعاً نداره. من با کسی حرف نمی‌زنم.
+ تو با کسی حرفت رو نمی‌‌زنی.
- حتی بهش فکر هم که می‌کنم گلودرد می‌گیرم، انگار حرص‌ها می‌ریزه تو گلوم... مثل وقتیه که خیلی جیغ و داد کنی.
+ من
- تو مترو به خودم می‌گفتم شاید نباید این‌ها رو بهت می‌گفتم، نباید ذهنت رو انقدر درگیر این چیزها می‌کردم.
+ نه بابا، این چه حرفیه.
چند دقیقه بعد...
+ حورا، خدا لعنتت کنه... فکرم رو تازه آزاد کرده بودم از این چیزها.
- معذرت می‌خوام. هانیه واقعاً اعصاب این حرف‌ها رو نداره، واقعاً نداره. من با کسی حرف نمی‌زنم.
+ تو با کسی حرفت رو نمی‌‌زنی.
- حتی بهش فکر هم که می‌کنم گلودرد می‌گیرم، انگار حرص‌ها می‌ریزه تو گلوم... مثل وقتیه که خیلی جیغ و داد کنی.
+ من
با نیمه عاشق ها ننشین. به نیمه رفقا اعتماد نکن. نصفه نیمه زندگی نکن. نصفه نیمه نمیر. نصفه نیمه امیدوار نباش. برای کسی که نصفه نیمه گوش می دهد نخوان. نصف جواب را انتخاب نکن. روی نیمه ای از حقیقت پافشاری نکن. رویای نصفه نیمه نخواه و نصفه نیمه امیدوار نباش. تا انتهای سکوتت ساکت باش و به حرف که آمدی تمام حرفت را بزن. سکوت نکن که حرف بزنی و حرف نزن که سکوت کنی. نصف، همان چیزی است که تو را میان آشنایانت غریب جلوه می دهد. اگر رضایت داری کاملا راضی باش و اگر
داشتم با پشمک حرف میزدم،بهم گفت تو که خیلی مهربونی تو که خیلی قشنگی گوگولی ای،هنوز داشت میگفت بهش گفتم پشمک میخوای گولم بزنی چی میخوای بگی،گفت تو دست منو همیشه رو میکنی گفتم هاهاها گفت ببین داری این مدت خودتو خر میکنی گفتم پشمک درست حرف بزن باتوام قهر میکنما گفت خب قهر کنی تنهاتر میشی که گفتم فاک پشمک توام دیگه یاد گرفتی گفت خب من که خودتم خب خودت که میدونی تنهای گفتم پشمک بس کن گفت ببین این همه کینه مینه ای نباش تقی به توقی میخوره قهرجون میک
میدونین بدبختی یعنی کی؟...
اینقدر الان پریشونم که نمیدونم باید چیکار کنم...
بدبختی یعنی اونجایی که بابا درمیاره بهت میگه بیخودی دیگه تلاش نکن، اونا چندماه پیش خواستگاریشونو کردن و جوابشونم گرفتن...
میدونین
این یعنی چی؟... این برای من یعنی خود خود مرگ... اون میدونست من چقد
دوستش دارم... اون میدونست دارم برای یک‌ثانیه دیدنش جون میدم... اون
میفهمید چقد بی تابشم، خودش بهم قول داد برام درستش میکنه...
و امروز
جواب همه چراهای ذهنمو گرفتم... محمد منو دو
من:امروز من رو باید توی تاریخ نوشت! :|
من درون:چرا؟
من:چراش مهمه؟
من درون:خب آره.معمولا چیزهای مهم رو توی تاریخ می نویسن.
من:اگه فقط برای خود آدم مهم باشن و نه برای بقیه چی؟
من درون:خب معلومه!توی تاریخ نمی نویسنش.
من:خب پس حتما توی تاریخ نوشته نمی شه!باید به همون دفتر خاطرات اکتفا کنم.
من درون:اوهوم!
من:یه سوال.
من درون:بپرس.
من:تا حالا توی موقعیتی گیر افتادی که همه چیز و همه ی شواهد علیه تو باشن ولی چیزی که تو می گی درست باشه و نتونی هم حرفت رو ثابت
ببین میخواهم چیزی بنویسم. خب؟ بگو خب. 
- خب 
- آن چیز حول محور تو می‌گردد خب؟ 
- اما من که محوری ندارم. 
- مشکل درست همینجاست. اصلا برای همین تصمیم گرفته‌ام درباره‌ات بنویسم. 
- من باره‌ای ندارم که در آن بنویسی. 
- اما بالاخره یک چیزی هستی که با من سخن می‌گویی. 
- من سخن نمی‌گویم. تو حرفت را دوپاره کرده‌ای. نصف حرفهایت را توی دهان من می‌گذاری. 
- فرض کنیم اینطور باشد. همین که سخن نمی‌گویی یعنی هستی. چون اگر نبودی نمی‌توانستی حتی سخن نگویی. 
- تو
پرستار کودک
یک نکته ای که بسیار بسیار مهم و ضروری است این است که پرستار کودک باید از ادبیات خوبی برخوردار باشد.
یعنی شیوه ی صحبت کردن او خیلی مهم است.
پرستار کودک باید به کودک بیاموزد که هر وقت هر کاری  یا چیزی از کسی میخواهی  بگو “لطفا………..”.
پرستار کودک باید به کودک آموزش دهد که هر  وقت چیزی از کسی گرفتی یا کسی چیزی بهت داد از او تشکر کن و بگو ” ممنون…….”.
پرستار کودک باید به کودک آموزش دهد که در بین سخن گفت بزرگتر ها وارد نشو .اگه حرف خیلی
"دوست داشتن"ها متفاوتند:
یک. یه جور "دوست داشتن" هست، خیلی دوس داری بهش بگیا، ولی  طرف جوری برخورد میکنه که حرفت میمونه بیخ گلوت... بجاش میگی : "یه لیوان آب لطفا"
دو. یه جور "دوست داشتن" هست، بگی یا نگی، نه به حال خودت فرقی داره نه طرف! چون اونقدر تنهایید که فقط همو دارید.
سه. یه جور "دوست داشتن" هست، که نیست! یعنی سالهاست منتظری که یکی پیدا شه و لایق این جمله باشه ... هنوزم منتظری.
چهار. یه جور "دوست داشتن" هست، گفتنی نیست، دست به کار میشی، گُل میخری واسش
تردید داشتم که بیام و بنویسم در موردش. در مورد یه حسرت بزرگ که از جنس یک خواهش عمیق است. 
از گذشته شروع میکنم، از آن افکار اشتباه و راضی شدن های تطبیقی به اصطلاح شرایط. اگر بگویم راضی شدم به چیزی که شرایطش را خودم ساختم، حرف راست است. اگر بگویم که اجازه دادم شرایط محیط رویم تاثیر بگذارد اشتباه نگفته ام. اینی که اسمش را می گذارم شرایط، حاصل جمع تمام رفتارهای خودم بوده است. زمان می گذرد و می رسد لحظه دیدن حاصل کشته هایم. از سرزنش کردن خودم خوشم نمی
منطق: نه ، به هیچ وجه ....
 
احساس:صبر کن منطق ، یه فرصت بهش بده
 
منطق: آزموده را آزمودن خطاست؟؟؟
 
احساس: تو کی آزمودی که ما ندیدیم... لا اقل سوال کن ازش...
 
منطق : چو دانی و پرسی سوالت خطاست...
 
احساس: تو هم حالا شروع کردی به ضرب المثل ردیف کردن...لا اقل صبر کن... 
 
منطق : چیزی که عیان هست چه حاجت به بیان است...
احساس : می دونم حرفت درسته...کلا خیلی جاها منو نجات دادی...تو هرچی باشی از تجربه درس می گیری ... ولی باز هم ازت خواهش می کنم صبر کن ببینیم چی می شه...
م
چگونه خود را ارزشمند کنیم
آموزش غیرحضوری" من ارزشمند " از بسم الله بحث شروع میکند و به دهها راه حل ختم میشود و محتوای سمینار حضوری من ارزشمند با تدریس دکتر شیری است که در ۱۷ فروردین ۹۷ برگزار شده به ۶۰ درس دقیق درباره رسیدن به احساس ارزشمندی و بالا بردن اعتماد به نفس می پردازد و تمرکزش بر نکاتی است که پدر و مادرتان به شما نگفته اند.در این آموزش غیرحضوری سخنرانی دکتر علی صاحبی عضو هیئت علمی موسسه ویلیام گلسر درباره عزت نفس و احساس ارزشمندی که د
لقمه‌ی غذا را در دهانش می‌گذارد و بعد پقی می‌زند زیر خنده، می‌پرسم" سیچه ایخندی؟" لقمه را قورت می‌دهد و باز می‌خندد، ادامه می‌دهد.
_ گفتی قدیم و بچه‌های کوچه یاد محمود و ایوب  افتادم، محمود رو که می‌شناسی؟
_ همون که زنش حوزویه؟
_ اره همون، خودش هم تو سپاهه، الان نگاش نکن هر کی می‌بینش میگه حتما یه ده سال مدافع حرم بوده، بچه‌ که بود جنی بود سی(برای) خوش(خودش).
یه روز ظهر تو کوچه، روبروی مغازه‌ی آمیشت علی(آقا مشهدی علی) ایوب چادر سرش می‌کنه
کتاب امیر مهربان : روایت هایی ساده و روان از زندگی مولای مهربانی ها، امام علی (ع)
 
کتاب امیر مهربان
معرفی:
روایت هایی ساده و روان از زندگی مولای مهربانی ها، امام علی (ع)این کتاب با بیان داستان هایی ایشان را به کودک معرفی می‌کند.در این داستان ها به عدالت، جوانمردی و مهربانی حضرت اشاره دارد…خواندن این کتاب را به تمام شیعیان امیرالمؤمنین توصیه می‌کنیم.
بریده کتاب(۱):
قاضی به امام گفت: آیا دلیلی داری که حرفت را ثابت کند؟امام فرمود: نه‌قاضی گفت:
چگونه خود را ارزشمند کنیم
آموزش غیرحضوری" من ارزشمند " از بسم الله بحث شروع میکند و به دهها راه حل ختم میشود و محتوای سمینار حضوری من ارزشمند با تدریس دکتر شیری است که در ۱۷ فروردین ۹۷ برگزار شده به ۶۰ درس دقیق درباره رسیدن به احساس ارزشمندی و بالا بردن اعتماد به نفس می پردازد و تمرکزش بر نکاتی است که پدر و مادرتان به شما نگفته اند.در این آموزش غیرحضوری سخنرانی دکتر علی صاحبی عضو هیئت علمی موسسه ویلیام گلسر درباره عزت نفس و احساس ارزشمندی که د
چگونه خود را ارزشمند کنیم
آموزش غیرحضوری"
من ارزشمند " از بسم الله بحث شروع میکند و به دهها راه حل ختم میشود و
محتوای سمینار حضوری من ارزشمند با تدریس دکتر شیری است که در ۱۷ فروردین
۹۷ برگزار شده به ۶۰ درس دقیق درباره رسیدن به احساس ارزشمندی و بالا بردن
اعتماد به نفس می پردازد و تمرکزش بر نکاتی است که پدر و مادرتان به شما
نگفته اند.در این آموزش غیرحضوری سخنرانی دکتر علی صاحبی عضو هیئت علمی
موسسه ویلیام گلسر درباره عزت نفس و احساس ارزشمندی
می گویند مردان با احساس شاعر می شوند و مردان بی احساس، سرباز جنگ. اما تکلیف سرباز درون خواب های من چیست؟ هر شب می بینمش که در پایان جنگ به زمین افتاده و به اسلحه دشمن می نگرد که پیشانی اش را هدف گرفته است. از او می پرسند آخرین حرفت را بزن، آخرین خواسته ات. اما او فقط عکسی را از جیبش بیرون می آورد و می بوسد. نمی دانم عکس همسرش است، یا معشوقه اش، یا مادرش، یا فرزندش؟ نمی دانم در چه تاریخی کشته می شود. در چه ساعتی؟ نمی دانم کسی را دارد که برایش اشک بری
می نویسم و پاک میکنم دوباره می نویسم و پاک میکنم 
یاد کاغذ های مچاله شده ی زیادی میافتم در فیلم ها که دور و بر فردی است که نمی داند چه میخواهد بنویسد اما میداند باید بنویسد 
دقیقا من هم در همین موقعیت هستم
ساعت از نیمه شب گذشته است چراغ ها را خاموش کرده ام و لش طور و چسبان به شارژر روی تختم نشستم 
به خنده های پشت تلفنم فکر میکنم به حرف هایی که بهم زدیم به حال خوب شده ام بعد از زنگ زدن به او به اینکه چقدر خوب است که کسی را داشته ام که میدانم میتوان
چگونه خود را ارزشمند کنیم
آموزش غیرحضوری" من ارزشمند " از بسم الله بحث شروع میکند و به دهها راه حل ختم میشود و محتوای سمینار حضوری من ارزشمند با تدریس دکتر شیری است که در ۱۷ فروردین ۹۷ برگزار شده به ۶۰ درس دقیق درباره رسیدن به احساس ارزشمندی و بالا بردن اعتماد به نفس می پردازد و تمرکزش بر نکاتی است که پدر و مادرتان به شما نگفته اند.در این آموزش غیرحضوری سخنرانی دکتر علی صاحبی عضو هیئت علمی موسسه ویلیام گلسر درباره عزت نفس و احساس ارزشمندی که د
دو روز دیگر یازده فرودین تولد یار هست و من هنوز هیچ کار نکردم و نخواهم کرد از چند ماه پیش می‌گفتم برای تولدش کافی شاپ هماهنگ می‌کنم، بعد با خودم می‌نشستم هی به این فکر می‌کردم شوگر پاتوق همیشگیمان را بگیرم که نزدیک خانه‌یمان هست، یا حسپرسو را بگیرم که یار خیلی از فضایش خوشش میاد، یا.. بعد گفتم برایش می‌روم با وسواس ی کادویی میخرم...اما الان دقیقا الان من نه می‌توانم برایش کافی شاپ هماهنگ کنم نه می‌توانم بروم بیرون برایش کادو بخرم، از ط
در رو باز میکنم و میام تو، فضای خونه نیمه تاریکه و یکمم خفه، کولر رو روشن میکنم، تلویزیون رو روشن میکنم و رمز گوشیم که تو شارژ هست رو میزنم، تلگرام رو باز میکنم، تو یه کانالی یه چیزی میخونم و دلم میخواد بیام تو وبلاگ در مورد حسی که بهم منتقل کرد بنویسم. میرم از تو اتاق لپ تاب رو میارم و میشینم تو پذیرایی نیمه تاریکمون پست رو مینویسم، همین پستی که الان درحال خوندش هستین. امشب قراره چندین صفحه از دفترچه یادداشتم با جملاتی که یه عالمه بار سنگین ب
کیهان در گفت و شنود امروزش نوشت:
گفت: از سایه جنگ چه خبر؟!
گفتم: آمریکایی‌ها از بیرون و برخی جریانات وابسته از داخل با مطرح کردن این دروغ شاخدار قصد ترساندن مردم و تسلیم آنها در برابر تحریم‌ها را داشتند!
گفت: الان که پشت سرهم اعلام می‌کنند که قصد جنگ نداریم و…؟!
گفتم: برای اینکه در منطقه چنان سیلی سخت و آبداری از مقاومت خورده‌اند که مجبور شده‌اند دنده عقب بگیرند!
گفت: پس چرا بعضی‌ها در داخل کشور هنوز هم در این شیپور فریب می‌دمند!
گفتم: نوکر
چگونه خود را ارزشمند کنیم
آموزش غیرحضوری"
من ارزشمند " از بسم الله بحث شروع میکند و به دهها راه حل ختم میشود و
محتوای سمینار حضوری من ارزشمند با تدریس دکتر شیری است که در ۱۷ فروردین
۹۷ برگزار شده به ۶۰ درس دقیق درباره رسیدن به احساس ارزشمندی و بالا بردن
اعتماد به نفس می پردازد و تمرکزش بر نکاتی است که پدر و مادرتان به شما
نگفته اند.در این آموزش غیرحضوری سخنرانی دکتر علی صاحبی عضو هیئت علمی
موسسه ویلیام گلسر درباره عزت نفس و احساس ارزشمندی
اولین و احتمالا آخرین هیجان گروه ختم شد به گریه توی طالقانی از شدت اعصاب خوردی...
توی اسنپ به مقصد فرودگاه وقتی واقعا به‌هم ریخته بودم و به سختی جلوی خودم رو گرفته بودم که گریه نکنم محمدحسین زنگ زد و گفت کجایی داریم عکس دسته جمعی میگیریم، با بچه‌ها با هیات علمی، میخوایم کیک ببریم، میخوان شام بدن، کادوهامون رو بدن کجایی پس؟ تو بک گراند هم صدای دست و خنده بچه ها می‌اومد. مُردم اون لحظه تا به محمدحسین بگم که تو دانشگاه نیستم و مجبور بودم بیام ب
چگونه خود را ارزشمند کنیم
آموزش غیرحضوری"
من ارزشمند " از بسم الله بحث شروع میکند و به دهها راه حل ختم میشود و
محتوای سمینار حضوری من ارزشمند با تدریس دکتر شیری است که در ۱۷ فروردین
۹۷ برگزار شده به ۶۰ درس دقیق درباره رسیدن به احساس ارزشمندی و بالا بردن
اعتماد به نفس می پردازد و تمرکزش بر نکاتی است که پدر و مادرتان به شما
نگفته اند.در این آموزش غیرحضوری سخنرانی دکتر علی صاحبی عضو هیئت علمی
موسسه ویلیام گلسر درباره عزت نفس و احساس ارزشمندی
* به نظرت لیست وحدت نیروهای انقلاب رای میاره؟
@ اگه امت حزب‌الله بر اساس فتوای خودشون لیست رو دستکاری نکنن آره
 
*آخه زور داره وقتی نمیشناسی رای بدی، مجبووورن به دستکاری
@باید کل صحنه رو تماشا کنی / مثلا اگه تو به یه نفر (اکبری تالارپشتی مثلا) رای ندی یعنی اجازه دادی یکی از رای آورترین نامزدهای اون سر طیف که شاید شما ازش متنفر باشی وارد مجلس بشه. حالا فکرشو بکن هر کس بخواد یه دستکاری توی این لیست طبق نظر خودش بکنه!
 
* هوم جالب بود حرفت باید کل صح
یه روزی بود ...
مثل همین امروز ...بارونی ...اونروز بارون انقدر شدید بود که پنجره ها رو شدت ضربه های قطره هاش میلرزوند ...!
صدای ناودون اتاق یه لحظه هم ساکت نمیشد ...انگار سطل سطل آب روی زمین میریختن...نمیدونم چرا اونروز سقف اتاق چکه نمیکرد...پاهامونو چسبونده بودیم به بخاری توی اتاق و روی دوشمون پتو انداخته بودیم ...و چای تازه دمی که روی‌بخاری گذاشته بودم رو میخوردیم...و بارون رو تماشا میکردیم...
تنها کسی بود که از حسم اونروزا خبر داشت...اونم نه کامل ...به
امشب دیدمت. خودت این قرار رو گذاشتی. می‌خواستی اولش همه چیز ناشناس باشه اما مگه چند نفر تو دنیا وجود دارن که «دوس داری» رو «دوسداری» می‌نویسن؟ می‌دونستم خودتی. همدیگه رو جایی دیدیم که اولین بار دیده بودیم. تو کافه ای نشستیم که اولین بار نشسته بودیم. قبل از رو به رو شدن چند دقیقه از دور نگاهت کردم. سرگردون بودی. موهات بلندتر شده بود و سبیل گذاشته بودی. اما صحنه آشنا بود. خیلی آشنا.دقیقه های اول نمی‌تونستم تو چشمات نگاه کنم. هفت ماه. هفت ماه شده
واقعا دست کسی که گفته انسان با نخستین درد آغاز می شود درد نکنه و نشکنه الهی  شاید پیش خودش فکر کرده نخستین درد ما تولدمون بوده تا یه زمانی  اصلا مهم نیست چرا به دنیا اومدیم چرا هستیم که این درد بلا گرفته یادمون می یاره اتفاقا باید مهم باشه و بفهمی چرا یهو فیلسوف می شیم کی جز درد این بلا رو سرمون می یاره وقتی درد داری اتفاقا زیاد فکر می کنی چرا تو و اصلا با چه زوری از پسش بر می یای اره بالاخره می گذره تا درد بعدی یکی می گفت درد باعث تکامل می شه و
بیا. بینداز روی وبلاگ. آهای درد. هی غم. سایه‌ات از سر ما کم نشود. سایه‌ات رو سر من و وبلاگم باشد همیشه.
98 درست شروع شد. خوب بود تا وسط‌ هایش. فکر می‌کردم همین طوری جلو می‌رود. یکهو قاطی کرد. کمرم را خم کرد. خاک شدم.
نمی‌دانم خودش می‌آید به خوابم یا که مغزم برای فرار از بی کسی دائم در خواب باهاش حرف می‌زند. استادم را می‌گویم. اندک افرادی هستند در جهان که می‌توانند روی این جانب، برندۀ قطعی انتخاباتِ ریاست تنهایی! تأثیر بگذارند و او، با آن چشم‌ه
صبح ساعت 6:5 دقیقه برام پیامک اومده:
"در داخل شهرک شهید بروجردی واقع در بزرگراه بعثت که رزمندگان و جانبازان در آن سکونت دارند دو باب مغازه مکانیکی تا پاسی از شب آسایش برای ساکنین باقی نگذاشته‌اند. از مسئولین شهرک درخواست رسیدگی داریم. "فلانی- از قائن"
براش نوشتم:
همشهریِ عزیز پیام شما دریافت شد. منتظریم حسن روحانی از فرنگ برگرده، بهش بگیم. به مسئولانِ ذی‌ربط بگه بیان رسیدگی کنن و اگه حرفت راست بود ، بزنن شَل و پَلت کنن تا دیگه راپورت ندی.  فضول
گوش کن، دور ترین مرغ جهان می‌خواند
شب سلیس است، و یکدست، و باز
شمعدانی‌ها
و صدادارترین شاخه فصل،‌ماه را می‌شنوند
پلکان جلو ساختمان،
در فانوس به دست
و در اسراف نسیم،
گوش کن، جاده صدا می‌زند از دور قدم‌های ترا
چشم تو زینت تاریکی نیست
پلک‌ها را بتکان، کفش به پا کن، و بیا
و یا تا جایی، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشنید با تو
و مزامیر شب اندام ترا، مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند
پارسایی است در آنجا که ترا خواهد گفت:
بهتری
شیرهای خونه ما اکثر اوقات خرابه . جنس مغزی ها خوب نیست یا چکه میکنه یا گرفته هی باید تعمیرش کرد
شیر ظرفشویی توی اشپزخانه را تازه تعمیر کردیم دو روزه.
اینجوره ک وقتی باز میکنیم اب ازش میاد چند ثانیه بعد دیگه یهو قطع میشه
........... و ادامه داستان
امروز.. درواقع دیروز صبح زود وقتی خواستی نماز صبح بخونی شیر رو باز کردی برای شستن دستت  اب اومد دستت در همون چند ثانیه شستی  اب قطع شد. بلند و با خنده گفتی : شیرمون هوشمند شده حتی بهتر از لمسی ها یا سنسوری ه
اصطلاحات کاربردی در زبان گیلکی
بخش یکم (شماره ۱ تا ۵۰)
بخش دوم (شماره ۵۱ تا ۷۰)
بخش سوم (شماره ۷۱ تا ۸۰)
 
اصطلاح ۸۱ام✔️ «دیلء شیرین انار وأسئن»◼ مفهوم: ناجه دأشتن؛ خوش خیالی گودن جومله دل: هچی تی دیلء شیرین انار وأنسین! او لاکو تره نیا انی نؤکونه.(=هچی خؤرء اومیدوار نؤکون، ...)
اصطلاح ۸۲ام:✔️ «توک دأشتن»◼ مفهوم: سؤخؤن گوتنِ مئن خجالت نکشئن جومله دل: کیجه توکی دأره!(ف: دختره عجب زبونی داره‌!)
اصطلاح ۸۳ام:✔️ «توک توک گودن»◼ مفهوم: عصبی‌واری گو
 
اگر برای خودت ارز قائلی موقع حرف زدن رئیست مطلقا حرف نزن
اگر برای خودت ارز قائلی موقع حرف زدن دوستت مطلقا حرف نزن
اگر برای خودت ارز قائلی موقع حرف زدن دو نفر با هم بین حرفشون نپر و مطلقا حرف نزن چون حرفت کم رنگ میشه
 
 
 
ادامه دارد ....
 
می دونی بعضی اوقات خوبه که آدم به خودش بگه:من فقط یه بار زندگی می کنم خب همونجوری باشم یا زندگی کنم که دوس دارم.اگه واقعا چیزی رو از صمیم قلب دوس دارم براش بجنگم.
چند روز پیش که با خانواده مشهد بودم به خاله م گفتم:خاله، مامان با اینکه من دوباره چادر سر کنم موافق نیست می گه باید همه جا چادر سر کنی نه فقط تو خیابون چون نامحرم های تو خیابون فقط نامحرم نیستن وقتی خونه هم که می یان یا هر جای دیگه همون نامحرم ها هستن پس اگه می خوای چادر سر کنی همه جا بای
 
اگر برای خودت ارز قائلی موقع حرف زدن رئیست مطلقا حرف نزن
اگر برای خودت ارز قائلی موقع حرف زدن دوستت مطلقا حرف نزن
اگر برای خودت ارز قائلی موقع حرف زدن دو نفر با هم بین حرفشون نپر و مطلقا حرف نزن چون حرفت کم رنگ میشه
 
 
 
ادامه دارد ....
 
 
 
 
یکی که خیلی برام عزیزه گفته بود:هیچ وقت نفهمیدم چقدر دوستم داره...خواستم بهت بگم..رفیق این تویی که دوست دارم هامو نمیبینی...که ندیدی تمام این مدت دست و پا زدنام به خاطر وجود همچون تو هایی بود... من آدم ضعیفی ام...اونقدر ضعیف که حتی نیومدم توی وبلاگت تا اینو بهت بگم...از ترس حرفت بعد این...اومدم اینجا نشستم و بدون هیچ دلهره ای زل زدم به ساعت های باقی مونده تا حذف شدن چیزی که ی روزی عزیز دردونم بوده...
(ایمیلت رو دارم رفیق...گه گاهی منتظرم باش...)
رفتنم شده
منتظر ماندن برایم حکم شکنجه را دارد. فرقی ندارد که منتظر باشم تا فروشنده یخ در بهشتم را بدهد، بسته‌ی سفارشی‌ام به دستم برسد _و حتی بسته‌ی سفارشی مشتری‌ام به دستش برسد_ مخاطب جواب تلفن را بدهد و یا منتظر باشم که پیامم تیک بخورد و بدانم که مخاطب آن را دیده. بارها پیش آمده که از انتظار زیاد زندگی‌ام مختل شده؛ اضطرابم زیاد می‌شود و فشار روانی به گونه‌ای می‌شود که ناخودآگاه از خواب بیدار می‌شوم چون منتظرم! منتظر اتفاقی هستم که نمی‌دانم چه

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

قیمت دستگاه ماینر و خرید ماینر ارزان در سه سوت ماینر